سفارش تبلیغ
صبا ویژن




قدر ... قدر ... قدر ... چه واژه ی آشنایی!

امروز که این کلمه رو شنیدم، باورم نشد که منظور همون شب قدره؛ همون شبی که خیلی وقتا دلم براش تنگ میشه، همونی که همه‌ی سال انتظارش رو کشیدم. باور نمی کنم که اومدنش رو احساس نکردم، باور نمی کنم که اونقدر توی دنیا و تعلقاتش فرو رفته باشم که نفهمم اون بالاها چه خبره؟! باورم نمیشه روزهای قبل رو که وسیله ای برای درک این شب بود به سادگی از دست داده باشم.

یه شب قدر دیگه هم از راه رسید، ولی انگار باید امشب هم سر به زیر باشم. بازم باید وقتی فرازهای قشنگ جوشن کبیر رو می خونم، همون وقتی که معبودم رو به اسما مبارکش صدا می زنم، سر به زیر و سرافکنده، با اشکایی که نمی دونم نشونه تعلقه یا رهایی، بگم: خدایا! نفهمیدم، غلط کردم. تو که بزرگی، تو که ستار العیوبی، تو که غفار الذنوبی، تو منو ببخش! تو بزرگوار تر از اونی که بخواهی به من یادآوری کنی که سال های گذشته هم همین جملات رو تکرار کردم... تو این تکرار رو می بینی و چشم می گردونی، به این امید که خودم شرمنده بزرگواریت بشم، خودم تصمیم بگیرم که این تکرار رو تموم کنم.

خدایا همه‌ی سال، منتظر این شب بودم، دلم می خواست باهات حرف بزنم، ولی انگار نمیشد. آخه من نمی تونم به قشنگی دعای جوشن کبیر با تو حرف بزنم. دلم برای اون حس های قشنگ خوندن دعا تنگ شده، اون حس خوبی که در اثر توجه تو سرتاپای وجودم رو میگیره؛ موقع قرآن سرگرفتن... تازه اون وقته که می‌فهمم تا حالا چقدر از تو دور بودم. تو اون لحظاتی که شرمندگی بدجوری وجودم رو میگیره، همون لحظاتی که حتی اشک هم نمی تونه ذره ای از شرمندگیم رو بپوشونه، دلم میخواد احساس کنم که داری دلداریم میدی و مثل همیشه میگی: بنده‌ی من عیب نداره، این در همیشه به روی تو بازه، هر وقت خواستی بیا، فقط کافیه یه بار صدام بزنی. خودم میارمت بالا...

میگن امشب توشه یک سال آدما بسته میشه، میگن هر چیزی که امشب نوشته بشه، دیگه تمومه. میگن بعد از امشب پرونده هامون رو می برن پیش اونی که منتظرشیم، پیش اونی که همیشه هست، ولی پرده ها مانع دیدنش میشه ... وای، خدایا! مگه نگفتی آبروی بنده هات رو حفظ می کنی. تو که نمی خوای امیدش ار من قطع بشه. آخه قراره زمینه ساز ظهورش باشم، ولی در واقع من فقط در انتظار اومدنشم، منتظرش نیستم ...

امشب هر چی دلت میخواد از خدا بخواه - مادی و معنوی - آخه خدایی که رحمتش نا منتهاست، وقتی میگن مثل امشبی همه ی درهای رحمتش رو به روی بنده هاش باز کرده، دیگه ببین چه خبره؟! خجالت نکشی ها، زیادی خواسته هات در برابر رحمت اون هیچه ....

تو رو خدا اگه امشب اتصالت با اون بالاها برقرار شد، اون وقتی که پاتو از رو زمین برداشتی، همون وقتی که قرآن به سر گرفتی و خدا رو به نامش و به همه ی محبانش قسم دادی، فقط به یه چیز فکر کن؛ یه چیز رو حتما بخواه، بخواه که تا سال دیگه، نه چرا سال دیگه تا همین شب جمعه - یعنی تا قدر سوم- نامه فرج رو امضا کنن. دعا کن شب بیست و سوم را با شنیدن ندای انا المهدی به صبح برسونیم...

راستی منم فراموش نکن، خیلی به دعات نیاز دارم...

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال





لیست کل یادداشت های وبلاگ

OpenCube Drop Down Menu (www.opencube.com)